مادر مدیونتم ..

آن هنگام که مادرت پیرتر میشود ،
و چشمهای گرانبها و با ایمان او ،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند ،
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند ،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند ،

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر ،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن ،
زمانی که اندوهگین است ،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی ،...

اگر از تو چیزی میپرسد ،
او را پاسخگو باش ،
و اگر دوباره پرسید ،
باز هم پاسخگو باش ،
و اگر دگربار پرسید ، دگربار پاسخش گو ،
نه از روی ناشکیبایی ، بلکه با آرامشی مهربانانه ،

و اگر تو را به درستی درنمی یابد ،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو ،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .

کدوم مهمتره ؟

یه روز از یه پیرمرد پرسیدم :

کدوم مهمتره ؟
دوست داشتن یا دوست داشته شدن ؟
او در پاسخ گفت :
کدوم واسه یه پرنده مهمتره !!؟؟
" بال چپ یا بال راست " ...!!!

خیلی جالبه از دستش ندید :)


چاک از یک مزرعه‌دار در تگزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار . قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت : « متأسفم جوون . خبر بدی برات دارم . الاغه مرد. »
چاک جواب داد : « ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده. »
مزرعه‌دار گفت : « نمی‌شه . آخه همه پول رو خرج کردم. »
چاک گفت : « باشه . پس همون الاغ مرده رو بهم بده. »

مزرعه‌دار گفت :

« می‌خوای باهاش چی کار کنی؟ »

چاک گفت : « می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم. »
مزرعه‌دار گفت : « نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت! »
چاک گفت : « معلومه که می‌تونم . حالا ببین . فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است. »
یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: « از اون الاغ مرده چه خبر؟ »
چاک گفت : « به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم. »
مزرعه‌دار پرسید : « هیچ کس هم شکایتی نکرد؟ »
چاک گفت : « فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم ... !! »

بفهم برای چی میجنگی !!

وقتی لاشخور میاد سمت طعمه شیر ،

شیر طعمه را رها میکند ،
نه اینکه شیر از لاشخور هراس دارد ... بلکه میداند
طعمه ای که لاشخور خواهانش است ارزش جنگیدن ندارد ..

ﻣـــــــــﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﺍﻭﻥ ﭘـــــــــﺪﺭﻣـــــــــﻪ ...

ﻧﺎﺩﺭ : ﺍﯾﺸﻮﻥ ﯾﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﭘﺎﺷﯿﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﺎﺭﺝ ؟

ﺳﯿﻤﯿﻦ : ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﯿﺎﺭ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻤﻮﻧﯿﻢ ؟
ﻧﺎﺩﺭ : ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺎﺭﻡ .
ﺳﯿﻤﯿﻦ : ﯾﮑﯿﺸﻮ ﺑﮕﻮ .
ﻧﺎﺩﺭ : ﯾﮑﯿﺶ ﭘﺪﺭﻡ ، ﻣﻦ ﭘﺪﺭﻣﻮ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﻭﻝ ﮐﻨﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﺑﮕﻢ ؛
ﺳﯿﻤﯿﻦ : ﻭﻟﯽ ﺯﻧﺘﻮ… ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﻭﻝ ﮐﻨﯽ !
ﻧﺎﺩﺭ : ﻣﻦ ﮐﯽ ﺗﻮﺭﻭ ﻭﻝ ﮐﺮﺩﻡ ؟
ﺗﻮ ﻣﻨﻮ ﮐﺸﻮﻧﺪﯼ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ، ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﺧﻮﺍﺳﺖ ﻃﻼﻕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ !
ﺳﯿﻤﯿﻦ : ﺍﻭﻥ نمــــــی فهمه ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺴــــــﺮﺷــــــﯽ ؟
ﻧﺎﺩﺭ : ﻣـــــــــﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﺍﻭﻥ ﭘـــــــــﺪﺭﻣـــــــــﻪ . . .