ﺑﺎﺯ ﻫـﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ " ﭼـﺸـﻢ ﻫـﺎﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷـﺴـﺖ ؟ ﺟـﻮﺭ ﺩﯾﮕـﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ ؟

ﺑﺎ ﺗـﻮ ﻫـﺴــﺘﻢ ﺳﻬـــﺮﺍﺏ :
ﺗﻮ ﮐـﻪ ﮔـﻔﺘﯽ "ﮔـﻞ ﺷـﺒﺪﺭ ﭼـﻪ ﮐـﻢ ﺍﺯ ﻻﻟﻪ ﯼ ﻗـﺮﻣـﺰ ﺩﺍﺭﺩ؟" ﺭﺍﺳـﺖ ﻣﯽ ﮔــﻮﯾﯽ ﺗـﻮ,,ﭼـﻪ ﺗﻔــﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ ﻗـﻔـﺲ ﺗﻨﮓ ﺩﻟـــﻢ ،
ﺧـــﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﮐـــﺲ ﺑﺎﺷـﺪ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻗــــﻮﻝ ﺗـﻮ ﭘـﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﮐـــــﺲ ﻭ ﮐـــﺮﮐـــﺲ ﺑﺎﺷــــﺪ؟
ﻣـــﻦ ﻧـﻪ ﺗﻨﻬــــﺎ ﭼــﺸــﻤــﻢ ، ﻭﺍﮊﻩ ﺭﺍ ﻫـــﻢ ﺷـﺴــــــﺘﻢ ﻓﮑــــــﺮ ﺭﺍ ، ﺧـــﺎﻃــــﺮﻩ ﺭﺍ ,ﺧــــﻮﺍﺏ ﯾﮏ ﭘﻨﺠـــــﺮﻩ ﺭﺍ ، ﺯﯾـﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑــﺮﺩﻡ ﭼﺘﺮﻫــــﺎ ﺭﺍ ﺑﺴــﺘﻢ ، ﻣــﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬـــﺮ ﭘﯿـﻮﺳــﺘﻢ ﻣــــﻦ ﻧﻮﺷـــﺘﻢ ﻫــﻤــــــﻪ ﯼ ﺣــ...
ــــﺮﻑ ﺩﻟـﻢ ,
ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔــﻔـﺘﻢ ﮐــﻪ ﻫــﻮﺍ ، ﻋـﺸــﻖ ، ﺯﻣـﯿﻦ ﻣـﺎﻝ ﻣـﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻟـــﯽ ﺍﻓـﺴــــــﻮﺱ ﻧـﺸـــــﺪ ...
ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣــﻦ ﻧـﻪ ﻋــﺎﺷـﻖ ﺩﯾﺪﻡ ﻧـﻪ ﮐـﻪ ﺣــﺘﯽ ﯾﮏ ﺩﻭﺳــــﺖ !
" ﺯﯾـــﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣــــﻦ ﻓـﻘـﻂ ﺧــﯿـﺲ ﺷــــﺪﻡ " ﺑﺎﺯ ﻫـﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ " ﭼـﺸـﻢ ﻫـﺎﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷـﺴـﺖ ؟ ﺟـﻮﺭ ﺩﯾﮕـﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ ؟

چه می شد ؟؟!

چه می شد که اندوه ها را شبی

باد همراه خود می برد

و فردا هوایی دگر داشت ...

   

(فرهنگ قاسمی)

عجب حرفی ..

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست ،
چون به مهربانی مادرش ایمان دارد .
ای کاش ما هم به خدای خود ایمان داشته باشیم ..

مادر مدیونتم ..

آن هنگام که مادرت پیرتر میشود ،
و چشمهای گرانبها و با ایمان او ،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند ،
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند ،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند ،

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر ،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن ،
زمانی که اندوهگین است ،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی ،...

اگر از تو چیزی میپرسد ،
او را پاسخگو باش ،
و اگر دوباره پرسید ،
باز هم پاسخگو باش ،
و اگر دگربار پرسید ، دگربار پاسخش گو ،
نه از روی ناشکیبایی ، بلکه با آرامشی مهربانانه ،

و اگر تو را به درستی درنمی یابد ،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو ،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .

کدوم مهمتره ؟

یه روز از یه پیرمرد پرسیدم :

کدوم مهمتره ؟
دوست داشتن یا دوست داشته شدن ؟
او در پاسخ گفت :
کدوم واسه یه پرنده مهمتره !!؟؟
" بال چپ یا بال راست " ...!!!